مشکل اینجاست که مادر بودن در فرهنگ ما، به شکل یک ارزش انسانی، والا، مقدس و ایدهآل معرفی میشه در حالیکه حقیقت چیز دیگهایه! هرگز نمیشه ایدهآل مادری کرد! یه مادر بعد از زایمانش مجبوره شغلش رو رها کنه، مجبوره وزنش رو کم کنه، حمایت ۲۴ ساعته همسرش رو دیگه نداره چون اون سرکار میره که خرج و مخارج اضافی تحمیل شده رو تامین کنه و ...
جای طنز ماجرا اینجاست که تو این شرایط بلبشو، این زن قراره تصویر یه مادر خوشحال رو هم به نمایش بذاره و نسبت به نوزادش، عشق خالص رو تجربه کنه! اگر غیر این باشه، اسمش میشه مادر خودخواه، بیعاطفه یا روانپریش. در واقع، در این فضای فرهنگی، فقط اجازه ابراز عشق به مادر داده میشه، ولی پرسش مهم اینجاست: آیا واقعا در وجود مادر نسبت به نوزادش، فقط احساس عشق وجود داره؟ یعنی جز عشق هیچ احساس دیگه ای نیست؟ یا احساسات دیگه ای هست ولی اجازه بروزش نیست؟! هان؟
حقیقت اینه که مادر نسبت به فرزندش می تونه احساسات درهم و برهم و حتی متناقضی رو احساس کنه! منظورم از احساسات متناقض، حضور همزمان احساس عشق و احساس خشم نسبت به موجودیه که با اومدنش زندگی راحت و بی دغدغه سابق رو هم به غارت برده. حالا پرسش مهم دیگهای که پیش میاد اینه: خشم مادر در چنین شرایطی کجا سرازیر میشه؟ تازه رسیدیم به پاسخ پرسش شما، خشم تبدیل به خودسرزنشی میشه!
آره، مادر خشم از نوزادش رو به سمت خودش نشونه میگیره تا به این وسیله از نوزادی که عمیقا عاشقشه محافظت کنه، این میشه شروع افسردگی بعد از زایمان! در واقع، مادری که به لحاظ جسمی، بی نهایت خستهست، به لحاظ روحی داره از حجم احساسات متناقض درونش منفجر میشه و حتی نمیتونه از خشم ممنوعهی وجودش صحبتی به میون بیاره؛ پس این خشم رو یا با خودسرزنشی به سمت خودش برمیگردونه که نتیجهاش میشه افسردگی، یا تبدیلش میکنه به نشخوار فکری که نتیجهاش میشه دلشوره و نگرانی.
پس دوست من، در چنین شرایطی، رواندرمانی می تونه به فردی که تازه مادر شده، یا کسی که دچار افسردگی بعد از زایمان و افکار نشخوارشونده هست، کمک زیادی بکنه. عادی سازی احساسات متناقضی که یک مادر درگیرشون میشه، قدم بسیار مهمیه که شما بتونید خودتون، هیجانات و افکارتون رو بپذیرید و از دوران افسردگی بیرون بیاید و خودتون رو بخاطر اینکه نتونستید شبیه تصویر یک مادر ایدهآل عاشق باشید، ببخشید.